آسمان زیبای زندگی

آسمان زیبای زندگی

زندگی زیباست اگر آن را لمس کنیم.
آسمان زیبای زندگی

آسمان زیبای زندگی

زندگی زیباست اگر آن را لمس کنیم.

خوشحالی گرفتن یک نتیجه تلاشها،،،

سلام، من امروز خیلی خوشحالم، خدا رو شکر هوا هم عالیه،امروزو به خودم تو کارای دانشگاه مرخصی دادم، صبح زود با مک رفتیم، اون رفت دانشگاه و منم رفتم مدارکمو دادم که گواهینامه ایرانمو تبدیل کنم به مال اینجا، خدا رو شکر راحته اینجا تو آلمان مک بیچاره شد تا امتحان تیوری و عملی بده تا بگیره گواهینامه اما اینجا خیلی راحت میتونیم مال ایرانو تبدیل کنیم و در کل اروپا و فکر کنم حتی امریکا هم معتبره، خلاصه اونو دادم شهرداری و پیاده مسیرو تا جایی که دوچرخمو پارک کرده بودم پیموندم، وسط راه هوا یک کم یکدفعه سرد شو و تگرگ اما کلا پنج دقیقه به طول انجامید! منم کل مسیرو حدود یک ساعت پیاده اومدم ( با اینکه کفشم نیم بوت بود و خیلی مناسب نبود اما اوکی بود ) و رسیدم رفتم مرکز خرید و نامه دعوتنامه مک رو به ایران پست کردم و اومدم خرید کنم برای مک، از اونجایی که شنبه عیده میخواستم براش کادو بگیرم، چند تا مغازه گشتم که شلوار موردنظرشو پیدا کنم اما نبود، بنابراین دیگه یک تی شرت شیک گرفتم به جاش، بعدم یک کارت خیلی ناز ولی مردونه و یک بسته شکلات دست ساز گرفتم تا امشب سورپرایزوارانه تقدیمش کنم، بعدم بدون توجه به سلامتی! دو تا تارت توتفرنگی گرفتم که شب تو یک جشن کوچیک با دادن کادوها بخوریم، البته شاید شام هم بریم بیرون همونجا کادوشو بدم،،،نمیدونم،،،اما مسیله جالب اینکه من همین که میگشتم تو مرکز خرید رفتم یه مغازه و دیدم لباسهای خیلی شیک تابستونی آورده گفتم چندتاشو امتحان کنم اگه خوب بود بگیرم، که دیدم اووووولالا ،،، شلوار سایز ٣٦ به تنم شد، البته سخت بسته شد اما همین که بالا رفت و بسته شد اصلا حال کردم، من تو عمرم همیشه٣٨ و گاهی ٤٠ میپوشیدم، این.دفعه اصلا باورم نمیشد، زود همونجا عکس گرفتم، یعنی این لذت با هیچ لذتی در دنیا برابری نمیکنه! دیدم که عالی بود زحماتم یه جایی خودشو نشون داد، هرچند من هدفم لاغری و کاهش وزن نبوده و نیست اما نمیتونم منکر لذتش بشم!یکی دو هفته ای هست که به طور جدی تر و روی شمارش کالری ها در کنار ورزش تمرکز کردم و با برنامه noom این کارو میکنم، نمیخوام همسشه این کارو کنم چون سخته و وقت گیره و رو اعصابه، اما همین که حساب کار و کالری مواد کم کم دستم بیاد ول میکنم، خلاصه که " گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی" ،،،

برخورداری میشوییییم!

به نظرم خوبی و بدی آدمها مرز داره، یعنی همه تا یه جایی خوبند، معمولا تا جایی که حس کنند تو حریمشون وارد نمیشی یا کارات به اونها و گاهی عزیزاشون لطمه نمیزنه اما بعد اون میتونند بد باشند یا لااقل دیگه اونجور خوب نباشند، از طرف دیگه این مرز حریمم روابط و صمیمیت تو با اونها تعریف میکنه، مثلا آدم صمیمی زودتر از دستت ناراحت میشه و ممکنه کمتر خوب باشه تا آدم بی احساس یا فاصله نگه دار،،، و خلاصه از اونجایی که بنده همیشه باید سراغ مشکلاتی که افراد زیاد صمیمی بشو درگیرشند برم، این بار هم این صمیمیت و احساساتی شدن کار دستم داد و باز منه دماغ سوخته در اوج سورپرایز شدن به این نتیجه رسیدم که کم خوب باش، فاصله حفظ کن تا حریمت حفظ بشه، تا تو کارت دخالت نشه،،،ای خدا، آخه تایم بچه دار شدن دیگه از حقوق طبیعی یک زوج هستش دیگه که خودشون با توجه به شرایطشون و تایمشون و درسشون تصمیم بگیرند،،، و از این سوال و امثالهم متنفرم که میگن پس کی بچه دار میشین یا پس چرا بچه دار نمیشین،،،جواب بسیار ساده و شیک،،،به شما چه؟! مگه اگه یک بچه بیارم و براش زمان نتونم بذارم تو پا میشی از ایران میای بزرگش میکنی؟! اگه ایران بودیم شرایط کاملا فرق میکرد، اونجا با درس خوندن تو مقطع phD میشه بچه دارشد چون هزار نفر دور و برتند، کمکتند،،،اینجا چی؟ خودتی و یک همسر که هر دوتونم شاغلین و میخواین سر نگهداری اون باهم کل بندازین همونجور که به ندرت اما گاهی سر کارهای خونه رویت شده،،،آخه شعورم چیز خوبیه، بعد فردا بچه هم بیاری همین افراد برمیگردن میگن کو ما که ندیدیم چجوری بزرگشد و حسرت دیدن مراحل دگردیسی تو دلشون میخواد بمونه، آخه بابا جون من برای دل شما میخوام وقتی بچه بیارم که تو ایرانم و برای رضای خودم و خدای خودم وقتی که زمان براش بذارم نه اینکه شوتش کنم گوشه مهدکودک،،،حالا چون دو تا همکار عکس نوه شونو نشون دادند و ممکنه دو نفر بپرسند چرا اینا بعد ٥ سال ( که تابستون تازه میشه ٥سال) هنوز بچه ندارند، ما باید خودمونو به آب و آتیش بزنیم و یک موجود معصومو بدبخت کنیم،،،شرایط دیگرانم در نظر گرفتن به والله چیز خوبیه،،،

من نمیفهمم تا کی میخوایم برای زندگی دیگران تصمیم بگیریم؟ من الان تا مدت زیادی سر این فکرها و توقعات بی جا روی میخ نشسته ام! از اینکه یک عده با کرنومتر بالای سرم دارن دقایق و ثانیه های پس از سی سالگیمو میشمرند حالم بد میشه،،،من میخوام خودم باشم و با دید خودم زندگی کنم ولو غلط،،،

فکرها و تصمیات جدید که هی عوض میشن!

دیشب بعد از صحبت با خانواده و دوره مشکلات ب و اینکه دیگه نمیخوان باهم زندگی کنند و اینا، در حالی که به سختی ورزشهای عقب افتاده روزمو انجام میدادم به خودم لعنت میفرستادم که یعنی چی من الکی هی حرف میزنم و اعصاب خودمو در حد لالیگا خورد میکنم و از زندگیم میافتم که چی، وقتی تاثیری نداره, وقتی ب و حتی خانوادم تره هم برا حرفهام خرد نمیکنند و کار خودشونو میکنند، که چی من فقط با فک زدن خودمو اذیت کنم؟ کی ب به حرف من یا هر حرف منطقی گوش کرده که این دومیش باشه؟! خلاصه که کلی خودمو دعوا کردم و کل شبم داغون بودم،، اما یک تصمیماتی گرفتم که اقاجون بی خیال، درسته که خیلی نگرانم و همه فکر و ذکرم اونجاست اما لااقل بحث نکنم باهاشون و سعی در اپدیت کردن اطلاعاتم از حماقتهای انجام شده نکنم و تا میتونم از زندگیم لذت ببرم، شاید لااقل خانوادم یکم شاد بشن و حداقل خیالشون از بابت من راحت باشه!

دیروز که شنبه بود و هوا افتابی نبود خونه بودیم تا عصری، صبحش یک سری البوم سفارش دادیم از عکس پرینت و مشغول طراحی اونا بودیم، عصری هم رفتیم تو یک مرکز خرید چرخیدیم بعدم یکم خرید کردیم من جمله جوجه که بگذاریم تو مارینیت که اگه فردا هوا خوب شد کباب کنیم، عصرشم که بالا توضیح دادم، شبم قبل از خواب یک فیلم مزخرف به اسم سه ماهی رو دیدیم که نصفه بعدشم امشب دیدیم ولی من خوشم نیومد، دپرسی بود، امروزم که نه از خواب پاشدیم و با اینکه هوا همچنان مه آلود بود اما چون سرد چندانی نبود ما بساط صبحانه رو بیرون پهن کردیم، همانند تصویر و واقعا حالی داد! بعد از ظهرم با جوجه های جوجه کبابی گریل کردیم و الحق که عالی شده بود، از دفعه پیش کلی تجربه داشتیم در زمینه کباب زدن و از انها بهره جستیم،،،در ادامه خوردو خوراک سنگین امروز، یک دسری که قرار بود بدون پخت و فقط با در فریزر قرار گرفتن پخته بشه و سرشار از مواد سالم و انرژی بخش بود، با پخته شدن در فر انجا شد! چجوری؟ خودم دستورشو تغییر دادم و نتیجه شد کیک کاملا سالم و قوی! در تصویر و البته خوشمزه اما بی آرد بی شکر و با اندکی روغن (نارگیل)،،،عصرم در پارک زیبای نزدیکمون دویدیم،



نیو لایف استایل ایز لودینگ...

سلام، اول بگم که یک سری نوشتم پرید،،،

الان من خیلی خوشحالم...چرا؟ چون حس میکنم دارم آگاهتر میشم و تغییرات مثبتی با هدفهای متعالی انجام میدم...آخه حیفه زندگی...والا،،،این چند صباح رو حداقل سالم زندگی کنیم...#دکتر علی بابایی زاد (که من خیلی قبولش دارم) میگه: زندگی این چند دهه کوتاه زود تمام شونده،،،پس به قول معروف باید رسشو بکشیم،،،مگه چقدر جوونیم...والا، خلاصه که منم خیلی جدی تر از قبل وارد بازیهایی از قبیل #چالش_سی_روز_دیسیپلین یا #چالش_مادامالعمر_دیسیپلین و #cleaneating شدم .